♥ پــرهـــــام فرشتــۀ زمینی ما ♥

روزهـــــایی با پــــرهام

♥ پــرهـــــام فرشتــۀ زمینی ما ♥

روزهـــــایی با پــــرهام

دوستت دارم

سلام

کودکی پلی است ...وقتی از آن گذشتی خرابش نکن , زیرا نغمهء لالایی مادر را می توانی به یک قدم بازگشت پیدا کنی و احساست را هم مثل دوران کودکی بی رنگ و ریا کنی ...



یه روزی از روزها ,
پرهام و باز هم ساخت پارکینگی جدید برای ماشین هاش




برف نیمهء بهمن ماه





اینم ذوق پرهام برای برف و برف بازی



پرهام من :

یادت نره که همیشه دوستت خواهم داشت .

شقایق

سلام

میدونم که خیلی دیر شده ولی دلیلش رو نمیدونم !

پس دیگه چیزی نمیگم میرم سر اصل موضوع !
تا اونجایی گفتیم که تولد پرهام بودُ دوستاش اومده بودن خونهء ما ...
  • اواخر تابستون دو بار مسافرت رفتیم به شمال 
اول استان گیلان بعد استان مازندران که هر دوتاش هم کلی بهمون خوش گذشت ...




بندر انزلی استان گیلان






استان مازندران ویلای (بابابزرگ) بابا عباس

برای دیدن دنبالهء متن بر روی ادامه مطلب کلیک کنید .

ادامه مطلب ...

تولد 4 سالگی



   سلام

این پست مربوط میشه به تولد پرهام ولی یه کوچولو برمیگردم به عقب یکی دوتا نکته هست که جا داره بگم .
  • 26 خرداد ماه که همون روز پدر خودمون بود گروه رستاک به همین مناسبت کنسرتی برگزار کرده بود که ما هم به دلیل علاقه ی زیادی که پرهام به سبک موسیقی و نوع خوندن این گروه داشت به اتفاق خاله آزی و آتیلا رفتیم ...
جای تک تک دوستای علاقه مند به موسیقی سنتی خیلی خالی بود .

  • چند روز بعد از این کنسرت امتحانای مامان الی شروع شد و پرهام نهایت همکاری رو با مامان در ایام امتحانات داشت و خیلی خیلی ازش ممنونم و البته جا داره از بابای پرهام هم که درین مدت بیشتر از قبل پرهام رو سرگرم میکرد تا مامان الی به درسش برسه تشکر کنم .


  • درست عصر روز اول مرداد ماه بارون خیلی قشنگی قزوین بارید که من رو برد به 4 سال پیش ...  



 

قربونش برم که چترش قد خودِ کوچولوشه 

  

بله دقیقا روز تولد پرهام یعنی 7 مرداد زمانی که من تازه به اتاق عمل رفته بودم صدای شرشر بارون بود که یه جور آرامش قبل از بیهوشی رو به من داد و من با همین حس قشنگ از هوش رفتم و بوی نم بارون تا شب توی مشامم بود و خیلی حس خوبی بود که با به دنیا اومدن فرشته کوچولوی من برکت هم از آسمون اومد ...

خدا جونم شکرت ...



  • دیگه نوبتی هم که باشه نوبت تولد پرهام خانِ

تولد پرهام هفتم مرداد ماه و به همین مناسبت یه هفته قبلش یعنی 30 تیر یه مهمونی کوچیک توی خونمون داشتیم و پرهام به همین بهانه کادو هم از همه گرفت .  

  

  


   

والا راستش خودمون هم نمیدونیم پرهام میخواست چیکار کنه
 


روز چهارشنبه یعنی 5 مرداد هم دوستای مهد کودک پرهام رو به خونمون دعوت کردیم تا این فرشته های کوچیک یه چند ساعتی رو در کنار هم شاد باشن و خیلی هم بهمون خوش گذشت و در پایان مراسم هم پرهام به دوستاش یه کتاب به عنوان  یادگاری داد تا هر زمان که صفحه ی اول اون کتاب رو باز میکنن چشمشون به اسم پرهام و تاریخ تولدش بیفته و یادی از اون روز قشنگ کنن ...
 

  

 

پرهام منتظر دوستان  

 

 

    

میز پذیرایی  

 
راستی یه چیری رو یادم رفت بگم و اون اینکه وقتی بابا و پرهام با هم رفتن کیک رو از قنادی بیارن خونه بابا  یهو ترمز میکنه و پرهام خان دستش میره توی کیک و تقریبا نصف کیک به هم میریزه ... 
 

 

  

فکر کنم توی این عکس معلوم باشه کیک پرهام چه وضعی شده  

  

 

 

  

اینم پرهام و دوستان  


 

از تک تک مسئولین مهد کودکش هم همین جا تشکر میکنم که با ما نهایت همکاری رو داشتن و همچنین از مربی های خوب و مهربون پرهام که حتی توی جشن تولد هم حواسشون به تک تک بچه ها بود و

میگم که :


خسته نباشید .


در آخر یه بار دیگه هم میگم " پرهام جون تولد چهار سالگیت مبارک "


 "تاریخ به روز شدن وبلاگ روز تولد پرهامِ "


روزهای خوب

  • سلااااااام 

  

بالاخره بعد از بیش از یک ماه موفق شدم پست جدید بذارم .  

 

این اولین پست توی خونه ی جدیدمون هست که البته خیلی وقتِ جا به جا شدیم ولی چون ADSL نداشتم نتونستم وبلاگ رو به روز کنم . 

 

خوب حالا از کجا شروع کنم ... 

  

  • اول از همه اینکه پرهام خیلی زود به خونه ی جدید و البته اتاق جدیدش عادت کرد و این واقعآ باعث خوشحالی بود برای من .  

 

 

 

    

پرهام و اتاق جدید  

 

  • دو هفته بعد از اومدن به خونه ی جدید یعنی ۲۳ اردیبهشت ماه به مناسبت روز خانواده از طرف مهد پرهام به یک اردوی تفریحی دعوت شدیم که به اتفاق خانواده رفتیم و جای همگی خالی خیلی هم خوش گذشت بهمون ... 

  

 

  

 

 

 

 

لطفآ برای دیدن دنباله ی متن بر روی ادامه ی مطلب کلیک کنید .

ادامه مطلب ...

نوروز ۱۳۹۰

سلام 

 

 

این اولین پستِ سال ۹۰ و آخرین پستی هست که توی این خونمون مینویسم . 

پرهام از زمان تولد تا الان که ۳ سال و ۸ ماهه شده رو توی این خونه گذروند و خاطرات به دنیا اومدن و شیطنتهای چند سال اول زندگیش رو با هم توی این خونه میذاریم و میریم .فقط با عکس ها و فیلمهایی که از اینجا داریم میریم توی خونه ی جدیدمون که هر وقت اونا رو دیدیم یاد این خاطرات بیفتیم ... 

 

بگذریم ... 

 

عید امسال هم مثل هر سال هفت سین رو چیدیم و همگی با هم سر  

سفره ی هفت سین سال نو رو شروع کردیم .   

ولی پرهام دیگه امسال با هفت سین  آشنا بود و خیلی هم اصرار میکرد که زود بچینیمش و خودش هم مدام پای سفره بود و به قول خودش مراقب ماهی ها که گرسنه نمونن و دائم براشون غذا می ریخت . 

 

خلاصه تحویل سال ساعت ۲:۵۵ نیمه شب بود ما خیلی سعی کردیم جوجه ریزه رو تا اون موقع بیدار نگه داریم و انصافاً خیلی هم همکاری کرد ولی تقریبا ۵ دقیقه مونده بود به تحویل سال خوابش برد .   

 

  

  

  

  

آقا پرهام خوشحال از گرفتن عیدی   

  

 

روز اول عید که دید و بازدید از خونه پدر بزرگ و مادر بزرگ شروع شد و تا شب هم ادامه داشت ... 

 

دیگه از روز دوم  رفتیم شمال و تا ۱۱ فروردین اونجا بودیم و کلی هم بهمون خوش گذشت .     

   

  

 

  

    

 

روز پنجم عید پرهام در دنیای نمو  چالوس

   

  

روز ۱۲ فروردین هم یکمی خستگی در کردیم که برای سیزده به در آماده بشیم .  

 

 

 

    

اینم سیزده به در توی باغ بابابزرگ  

  

  

ایشالا به محض جا به جایی و مستقر شدن توی خونه ی جدیدمون پست بعدی رو مینویسم .فقط امیدوارم زیاد طول نکشه . 

پس تا اون روز خدانگهدار ...