کودکی پلی است ...وقتی از آن گذشتی خرابش نکن , زیرا نغمهء لالایی مادر را می توانی به یک قدم بازگشت پیدا کنی و احساست را هم مثل دوران کودکی بی رنگ و ریا کنی ...
یه روزی از روزها ,
پرهام و باز هم ساخت پارکینگی جدید برای ماشین هاش
اینم ذوق پرهام برای برف و برف بازی
پرهام من :
یادت نره که همیشه دوستت خواهم داشت .
ادامه مطلب ...
قربونش برم که چترش قد خودِ کوچولوشه
بله دقیقا روز تولد پرهام یعنی 7 مرداد زمانی که من تازه به اتاق عمل رفته بودم صدای شرشر بارون بود که یه جور آرامش قبل از بیهوشی رو به من داد و من با همین حس قشنگ از هوش رفتم و بوی نم بارون تا شب توی مشامم بود و خیلی حس خوبی بود که با به دنیا اومدن فرشته کوچولوی من برکت هم از آسمون اومد ...
تولد پرهام هفتم مرداد ماه و به همین مناسبت یه هفته قبلش یعنی 30 تیر یه مهمونی کوچیک توی خونمون داشتیم و پرهام به همین بهانه کادو هم از همه گرفت .
والا راستش خودمون هم نمیدونیم پرهام میخواست چیکار کنه
روز چهارشنبه یعنی 5 مرداد هم دوستای مهد کودک پرهام رو به خونمون دعوت کردیم تا این فرشته های کوچیک یه چند ساعتی رو در کنار هم شاد باشن و خیلی هم بهمون خوش گذشت و در پایان مراسم هم پرهام به دوستاش یه کتاب به عنوان یادگاری داد تا هر زمان که صفحه ی اول اون کتاب رو باز میکنن چشمشون به اسم پرهام و تاریخ تولدش بیفته و یادی از اون روز قشنگ کنن ...
پرهام منتظر دوستان
میز پذیرایی
راستی یه چیری رو یادم رفت بگم و اون اینکه وقتی بابا و پرهام با هم رفتن کیک رو از قنادی بیارن خونه بابا یهو ترمز میکنه و پرهام خان دستش میره توی کیک و تقریبا نصف کیک به هم میریزه ...
فکر کنم توی این عکس معلوم باشه کیک پرهام چه وضعی شده
اینم پرهام و دوستان
از تک تک مسئولین مهد کودکش هم همین جا تشکر میکنم که با ما نهایت همکاری رو داشتن و همچنین از مربی های خوب و مهربون پرهام که حتی توی جشن تولد هم حواسشون به تک تک بچه ها بود و
میگم که :
بالاخره بعد از بیش از یک ماه موفق شدم پست جدید بذارم .
این اولین پست توی خونه ی جدیدمون هست که البته خیلی وقتِ جا به جا شدیم ولی چون ADSL نداشتم نتونستم وبلاگ رو به روز کنم .
خوب حالا از کجا شروع کنم ...
پرهام و اتاق جدید
لطفآ برای دیدن دنباله ی متن بر روی ادامه ی مطلب کلیک کنید .
سلام
این اولین پستِ سال ۹۰ و آخرین پستی هست که توی این خونمون مینویسم .
پرهام از زمان تولد تا الان که ۳ سال و ۸ ماهه شده رو توی این خونه گذروند و خاطرات به دنیا اومدن و شیطنتهای چند سال اول زندگیش رو با هم توی این خونه میذاریم و میریم .فقط با عکس ها و فیلمهایی که از اینجا داریم میریم توی خونه ی جدیدمون که هر وقت اونا رو دیدیم یاد این خاطرات بیفتیم ...
بگذریم ...
عید امسال هم مثل هر سال هفت سین رو چیدیم و همگی با هم سر
سفره ی هفت سین سال نو رو شروع کردیم .
ولی پرهام دیگه امسال با هفت سین آشنا بود و خیلی هم اصرار میکرد که زود بچینیمش و خودش هم مدام پای سفره بود و به قول خودش مراقب ماهی ها که گرسنه نمونن و دائم براشون غذا می ریخت .
خلاصه تحویل سال ساعت ۲:۵۵ نیمه شب بود ما خیلی سعی کردیم جوجه ریزه رو تا اون موقع بیدار نگه داریم و انصافاً خیلی هم همکاری کرد ولی تقریبا ۵ دقیقه مونده بود به تحویل سال خوابش برد .
آقا پرهام خوشحال از گرفتن عیدی
روز اول عید که دید و بازدید از خونه پدر بزرگ و مادر بزرگ شروع شد و تا شب هم ادامه داشت ...
دیگه از روز دوم رفتیم شمال و تا ۱۱ فروردین اونجا بودیم و کلی هم بهمون خوش گذشت .
روز پنجم عید پرهام در دنیای نمو چالوس
روز ۱۲ فروردین هم یکمی خستگی در کردیم که برای سیزده به در آماده بشیم .
اینم سیزده به در توی باغ بابابزرگ
ایشالا به محض جا به جایی و مستقر شدن توی خونه ی جدیدمون پست بعدی رو مینویسم .فقط امیدوارم زیاد طول نکشه .
پس تا اون روز خدانگهدار ...