سلام
حس خوب این روزها ...
حسی که این روزا بهم میدی خیلی عجیبه ...
یه حس متفاوت ... یه حسی که بیشتر مامان هستم توش ... خیلی بیشتر احساس قدرت میکنم تو خانواده ... احساس امنیت بیشتری میکنم این روزا ... دلیلش رو هم بودن در کنار دو تا مرد میدونم ... چون تو رو هم قد بابا تکیه گاه میدونم ... چون رفتار این روزات این حس رو بهم القا میکنه ...
بودن در کنار دو تا مرد ! این برام امنیت و قدرت بیشتری رو داره ...
دقیقاً نمیدونم چرا این احساس باهامه ... ولی این رو خوب میدونم که فوق العاده بزرگ شدی ... توی رفتارت ... صحبتات ... درکت از همه چیز ... و اینکه بیشتر از همیشه احساست رو بروز میدی ...
این روزها زیاد بهم میگی :
- مامان یه چیزیو میدونی ؟ تا من بپرسم چی ؟ میگی صبر کن درگوشت بگم ... بعدشم تا من گوشمو میارم نزدیک دهنت یه بوس گنده آبدار نصیب لپم میشه که کلی خوش به حالشه این روزا...
- مامان میدونی ماهی چقدر دوست دارم ، خیلی زیاد ؟ باز هم یه بوس گنده از لپای مامان و در ادامه قد این بوس دوست دارم ماهیو ...
خیلی شیرین تر ... خیلی متفاوت تر ... و خیلی دوست داشتنی تر از قبل ...
دوستون دارم
پست بعد جشن فارغ التحصیلی پرهام از پیش دبستانی و عکسهاش
سلام
خوشبختی ،
احساس ساده ایست ،
کــــــه
عزیزانــــت به تو هدیه میدهند ...
پرهام در حال رنگ زدن تخم مرغ هفت سین اتاق خودش
پرهام و هفت سین کوچیکش در اتاق خودش
(و البته عیدیش که مداد رنگی بود)
پرهام و هفت سین خانواده
همیشه هستی ...
همین حـــوالی ...
سلام
به دلیل مشغلۀ زیاد کاری انتشار این پست به تعویق افتــاد .
اصن میدونید کلاً این دو ماه آخر سال مثه برق میگذره ... من نه از بهمنش چیزی فهمیدم نه از این اسفنــــــــد ... یعنی عااااشق این ماه اسفندماااا چون ماه تولد خودمه ولی خوب حرص و جوش هم توو این ماه زیاد ... خوب خونه تکونیش از همه سختتر و خسته کننده تره ... اما اون خریدش خیلی باحالـــــــه
ما توی بهمن ماه 1391 چند تا اتفاق خوب و البته بد هم داشتیم ...
تولد بابا حامد ، نمایشگاه کاردستی های پرهام ، و البته فوت مادربزرگ بابا حامد و یه اتفاق ناگوار دیگه آتش سوزی خونۀ خاله آرزو که ...
خدا رو شکر به خیر گذشت و ...
ایشالا همیشه تنتون سالم باشه و جشن تولدها رو با هم جشن بگیرید و به جاهای خوب خوب برید و از اتفاقای بد دور باشید ...
سلام
عکسهایی رو که توی این پست میذارم مربوط میشه به قبل از یلدا، ولی چون احتمالاً یِ مقداری تنبلی فرمودم و دیر جنبیدم و یلدا شد ، تصمیم گرفتم که اول عکسهای شب چلّه رو که داغ بود بذارم بعد به این عکسها برسم
میپردازیم به عکسهــــا در --->