قربونش برم که چترش قد خودِ کوچولوشه
بله دقیقا روز تولد پرهام یعنی 7 مرداد زمانی که من تازه به اتاق عمل رفته بودم صدای شرشر بارون بود که یه جور آرامش قبل از بیهوشی رو به من داد و من با همین حس قشنگ از هوش رفتم و بوی نم بارون تا شب توی مشامم بود و خیلی حس خوبی بود که با به دنیا اومدن فرشته کوچولوی من برکت هم از آسمون اومد ...
تولد پرهام هفتم مرداد ماه و به همین مناسبت یه هفته قبلش یعنی 30 تیر یه مهمونی کوچیک توی خونمون داشتیم و پرهام به همین بهانه کادو هم از همه گرفت .
والا راستش خودمون هم نمیدونیم پرهام میخواست چیکار کنه
روز چهارشنبه یعنی 5 مرداد هم دوستای مهد کودک پرهام رو به خونمون دعوت کردیم تا این فرشته های کوچیک یه چند ساعتی رو در کنار هم شاد باشن و خیلی هم بهمون خوش گذشت و در پایان مراسم هم پرهام به دوستاش یه کتاب به عنوان یادگاری داد تا هر زمان که صفحه ی اول اون کتاب رو باز میکنن چشمشون به اسم پرهام و تاریخ تولدش بیفته و یادی از اون روز قشنگ کنن ...
پرهام منتظر دوستان
میز پذیرایی
راستی یه چیری رو یادم رفت بگم و اون اینکه وقتی بابا و پرهام با هم رفتن کیک رو از قنادی بیارن خونه بابا یهو ترمز میکنه و پرهام خان دستش میره توی کیک و تقریبا نصف کیک به هم میریزه ...
فکر کنم توی این عکس معلوم باشه کیک پرهام چه وضعی شده
اینم پرهام و دوستان
از تک تک مسئولین مهد کودکش هم همین جا تشکر میکنم که با ما نهایت همکاری رو داشتن و همچنین از مربی های خوب و مهربون پرهام که حتی توی جشن تولد هم حواسشون به تک تک بچه ها بود و
میگم که :