♥ پــرهـــــام فرشتــۀ زمینی ما ♥

روزهـــــایی با پــــرهام

♥ پــرهـــــام فرشتــۀ زمینی ما ♥

روزهـــــایی با پــــرهام

قاطی پاطی


سلام

بیش از 4 ماهه که هر وقت خواستم بیام اینجا یا کاری پیش اومده یا در واقع حسش نبوده !این روزا بیشتر از قبل گرفتارم ...از وقتی که پرهام محصل شد و خودمم همزمان ارشد قبول شدم ، تقریبا تمام وقتم پر شده ! کلاس زبان و شنای پرهام هم که توی این مدت به راه بود ! البته وقتی موفقیت پرهام رو هم توی شنا و هم توی یادگیری زبان انگلیسی میبینم و البته رضایت اولیای مدرسه ( معلم ، مدیر ، مشاور ...) به معنای واقعی خستگی از تنم بیرون میره ...

وقتی میریم بیرون و تموم تابلوها رو میخونه ... وقتی پای تلویزیون هستیم و تموم اسمها و تیترها رو میخونه ، اینقـــــــــــــدر خوشحال میشم که حد نداره ،اینقدر ذوق میکنم که اندازه نداره 


پرهام توی درس خیلی زود پیشرفت کرد ، خیلی راحت و بدون کمک خوندن و نوشتن رو زود یاد گرفت و همیشه تموم امتیازش توی مدرسه (بسیار عالی ) بوده و هست !
مربی شنا و معلم زبان انگلیسیش هم که خدا رو شکر خیلی ازش راضی هستند و تقریبا هر ترم توی زبان امتیاز بالای کلاس رو میاره !


خلاصه این پست آخرین پست سال 1392 هستش که شامل خیلی چیزا میشه !

مسافرت شهرکرد و کاشان ...کلاس شنا ... پاییز ... دفتر مشق ... شب یلدا ... زمستون ... و ...
دوست نداشتم اینا همه توی یک پست باشه ولی پیش اومد دیگه !


خیلی زیاد حرف و خاطره برای گفتن داشتم ! اما الان که اینجام اصلا یادم نیست !

به هر حال یه پست داریم با کلی چیزای بی ربط به هم !

عکساش توی ادامه مطلب هست اگر دوست داشتید میتونید سر بزنید !



ادامه مطلب ...

روز دانش آموز 1


سلام

 روزت مبارک دانش آموز کوچولوی مـــــــن  


ای مــــــــادر به فـــــدات 

ماه مهر... ماه مدرسه...

سلام


اولین روز دبستان بازگرد !

کودکیهای شاد و خندان بازگرد !

درسهای سال اول ساده بود !

آب را بابا به سارا داده بود !

درس پند آموز روباه و خروس !

روبه مکار و دزد چاپلوس !

با وجود سوز و سرمای شدید !

ریزعلی پیراهن از تن میدرید !

تا درون نیمکت جا میشدیم !

ما پر از تصمیم کبری میشدیم !

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود !

جمع بودن بود و تفریقی نبود !

کاش میشد باز کوچک میشدیم !

لااقل یک روز کودک میشدیم !


پرهام در روز 30 شهریور سال 1392 

روی نیمکت کلاس اول دبستان شریف


لطفاً به ادامه مطلب بروید ...

ادامه مطلب ...

بچه ها در کنار هم ...

سلام


و چه این جمله به فکر همگی افتادست ...

بچه ها را چـــه کنیم ،

بچه ها میخواهنــــد ،

بچه ها میرقصنــــد ،

بچه ها میخواننـــد ،

این 

طریقیست که در خاطرشان میماند ...






این طریقیـــست که در خاطرشـــان میمـــاند ...

( تاریخ تمام عکسها :14 مرداد 1392 خورشیدی جشن تولد 6 سالگی پرهام در کنار دوستان )

تولد تولد



سلــــام
امروز تولد پرهام جون مامان اِلی ...
6 سال پیش همچین روز و ساعتی (8:50،1386/5/7صبح) که توی عکس هم معلومه عزیز دلم به دنیا پا گذاشت و زندگی ما رو خیلی رنگی تر کرد 
خدا رو شکر میکنم برای داشتن تو 
تـــولدت مبارک نفس مامان 


(1392/5/7)
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم،
به جای آنکه انگشت اشاره ام را به سمت او بگیرم،
در کنارش انگشت هایم را در رنگ فرو می بردم،و نقاشی می کردم،
اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم،
به جای غلط گیری به فکر ایجاد ارتباط بیشتر می بودم،
بیشتر از آنکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه می کردم،
سعی می کردم درباره اش کمتر بدانم ، اما بیشتر به او توجه کنم.
به جای اصول راه رفتن ،
اصول پرواز کردن و دویدن را با او تمرین می کردم.
از جدی بازی کردن دست بر می داشتم،و بازی را جدی می گرفتم.
در مزارع بیشتری می دویدم، و به ستارگان بیشتری خیره می شدم.
بیشتر در آغوشش می گرفتم،و کمتر او را به زور می کشیدم.
کمتر سخت می گرفتم، و بیشتر تاییدش می کردم.
اول احترام به خود را در او می ساختم،و بعد خانه و کاشانه اش را،
و بیشتر از آنچه که عشق به قدرت را یادش بدهم،
قدرت عشق ورزیدن را یادش می دادم .
...
"دایان لومان"

پست بعدی جشن تولد پرهام با دوستاش (1392/5/14)

عکسای داغ داغ داغ ... همین چند دقیقه پیش  
در ساعت 14:40 روز هفتم مرداد سال نود و دو (بعد از به روز شدن وبلاگ این عکسها رو گرفتیم 

بریم ادامه مطلب =====>>
ادامه مطلب ...