سلام
اولین روز دبستان بازگرد !
کودکیهای شاد و خندان بازگرد !
درسهای سال اول ساده بود !
آب را بابا به سارا داده بود !
درس پند آموز روباه و خروس !
روبه مکار و دزد چاپلوس !
با وجود سوز و سرمای شدید !
ریزعلی پیراهن از تن میدرید !
تا درون نیمکت جا میشدیم !
ما پر از تصمیم کبری میشدیم !
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود !
جمع بودن بود و تفریقی نبود !
کاش میشد باز کوچک میشدیم !
لااقل یک روز کودک میشدیم !
پرهام در روز 30 شهریور سال 1392
روی نیمکت کلاس اول دبستان شریف
لطفاً به ادامه مطلب بروید ...
اولین روز مدرسه ...
استرس ها و نگرانی های من ...
نمیدونم این حسی که من همیشه روز اول مهر دارم چه حسی میتونه باشه ...
حس خوشحالی یا ناراحتی ...
به هر حال هر چی که بوده و هست ، امسال چندین برابر بود ...
شب 30 شهریور که پرهام صبحش برای جشن شکوفه ها راهی میشد کلی با خودم گریه کردم ...
دقیقاً نمیدونم چرا ...
ولی یک چیزو خوب میدونم ،
و اونم
گذشت 6 سال ...
تمام مدتی که توی مسیر مدرسه بودیم تا برسیم ،به روز به دنیا اومدن پرهام فکر میکردم ...
به اینکه کــِی این 6 سال گذشت ؟؟؟!!!
با وجود اینکه به 6 سال گذشته فکر میکردم ،
ولی چرا بچگی کردنه پرهام رو یادم نمیاد !
در واقع زمان رو گم کرده بودم ...
فقط اینکه خیلی زود گذشت ... زودتر از اون چیزی که تصور میکردم ... امیدوارم از حالا به بعد حتی اگرم زود میگذره با موفقیت هر چه بیشتر پرهام باشه ...
بگذریم ...
اگه بخوام از خاطرات جشن شکوفه های پرهام بگم اول از همه اینکه روز 30 شهریور سال 1392 خورشیدی ساعت 9:30 صبح پرهام رسماً دانش آموز شد
از برنامه های اون روز هم شعر بچه های کلاس اول و چند تا سرود که بچه های کلاسهای بالاتر براشون اجرا میکردن ...
اتفاقاً یک مسابقه هم برای پدرها و مادرها اجرا شد که من طبق معمول همیشه داوطلب شرکت توو مسابقه شدم ، و البته برنده هم شدم ... در آخر همزمان با رفتن بچه ها به کلاس به همراه معلمشون، جلسه اولیاء و مربیان هم برای ما برگزار شد ...
کتابهاشون رو هم همون روز بهشون دادن ... وقتی جلسه تموم شد و به کلاس پرهام رفتیم که به قول معروف چند تا عکس یادگاری بگیریم، پرهام ذوق زده فرصت رو غنیمت شمرد و گچ رو برداشت و نوشتن رو کلی روی تخته گچی تجربه کرد ...
یادش به خیر ...
و در نهایت روز اول مهر و شروع دغدغه های هر مادری ... روز اول مهر هم که تقریباً 40 دقیقه طول کشید به مدرسه برسیم .. خیلی ترافیک سنگین بود ... وقتی رسیدیم بچه ها صف بسته بودن و برنامه ها شروع شده بود ... معرفی معلمها و شعر و سرودها که تموم شد بچه ها در حالیکه از زیر قرآن و اسپند رد شدند به کلاس رفتند و سال تحصیلی جدید رسماً آغاز شد ...
آغاز سال تحصیلی 93-1392 بر همه دانش آموزان مبارک ...
شنبه(1392/6/30)
رد شدن پرهام از زیر قرآن و من که چقدر خودم رو کنترل کردم که اشکم سرازیر نشه و این کنترل کردن فقط تا زمانی بود که توی مدرسه آهنگ همشاگردی سلام رو شنیدم و اونجا بود که دیگه ...
(1392/6/30)
پرهام و ورودی دبستان شریف
(1392/6/30)
(1392/6/30)
پرهام در حیاط دبستان و شیطنتهایی که با پایان 6 سالگی دو برابر شد!
(1392/6/30)
پرهام خوشحال در صف
(1392/6/30)
امیدوارم باورتون بشه که استرس و نگرانی من برای شروع سال تحصیلی خیلی بیشتر از پرهام بود ، چه بسا پرهام جون اصلااااااااااً استرس هم نداشت ، البته این رو هم یادم رفت بگم که 16 تا 21 شهریور به مدت یک هفته همه مامانا به همراه فسقلیهامون به مدرسه رفتیم و همزمان با کلاس مشاوره ای که برای ما در برخورد با بچه ها برگزار میشد ... بچه ها توی کلاس خودشون با معلم مربوطشون به آشنایی و بازی و نقاشی و ... گذروندن
(1392/6/30)
(1392/7/1)
پرهام در صف و ازدحام جمعیت
در آخر مطالب این نکته رو بگم که امروز یعنی اول مهر سال هزار و سیصد و نودو دو پرهام جون
نوشتن اولین مشق شب رو که همون خط ایستاده بود تجربه کرد و کلی هم ذوق کردیم با هم
تا بعد ...
مبارک باشه الهام جون حق داری من که یه دل سیر گریه کردم ان شاا... شاهد موفقیت هاش باشی و تا باشه اشک شوق باشه
سلام الهام بانو
آرزومندم در کنار خانواده شاد باشید
عجب لباس های شیکی پوشین بچه ها
یادش بخیر لباس فرم زمان من شبیه کیسه گونی بود
البته با همین رنگ
سلام آقا سعید
ممنونم
دیگه همینه دیگه هر چه میگذره همه چیز بهتر و شیکتر میشه
عید غدیر مبارک[گل][گل][گل]
با تاخیـــــــــــــر بر شما هم مبارک
ماشالا به این شازده پسر..............
چه شیطونه.....
فدای شماااااا
عزیز دلم مبارکش باشه اشک منم دراوردین
امیدوارم پسر گلت پله های ترقی و روز به روز با موفقیت طی کنه دیگه اقا پرهام بزرگ شده مرد شده خیلی تبریک می گم بهت
راستی مدرسه شریف کجاست؟؟؟؟
مرسی بیتا جون
من خودم هنوز باورم نمیشه و تقریبا هر بار میخونم گریه ام میگیره ...
عزیزم دبستان شریف خیابون توحید هستش
خاله الهام عزیز تبریک می گم ، امیدوارم جشن فارغ التحصیلی پرهام جون
سمیرا جون ممنونم عزیزم
واقعا باور نکردنیه که چطور این ٦ سال گذشت. راستش با خوندن این متن منم گریه ام گرفت. ایشالا تو تمام مراحل زندگی موفق باشی پرهام جونم. دوستت دارم.
افی جون باور کن من خودم هر وقت این پست رو میخونم گریه میکنم
مرسی و من هم امیدوارم ...
عزیز دلم الهی که همیشه موفق باشی پسر گلم
مامان الی متاسفانه این نگرانی همیشه با آدمه و هیچ وقت تمومی نداره
با آرزوی موفقیت هر چه بیشتر
ممنون عزیزم
تمومی نداره ...
مرسی از حضورتون