♥ پــرهـــــام فرشتــۀ زمینی ما ♥

روزهـــــایی با پــــرهام

♥ پــرهـــــام فرشتــۀ زمینی ما ♥

روزهـــــایی با پــــرهام

آخرین روزای هفت سالگی ...

 سلام


 از وقتی که شروع کردم به نوشتن خاطرات پرهام تقریبا 4 ساله که میگذره ...

اون اوایل خیلی زیاد دنبال لغات بودم ، خیلی وقتمو میگرفت نوشتن وبلاگ ، چون هنوز نمیدونستم چطوری و اصلا به چه زبونی بنویسم و یا اصلا کدوم یکی از خاطراتش رو مکتوب کنم ... چون تقریبا  احساس میکردم که همه چیز تازگی داره ...

اما یکم که گذشت دیدم درسته که همیشه همه چیز برام تازست ،

اما همشون هم واسم خاطرست ... 

بذار واضح بگم ترجیح دادم کم بنویسم اما زمانی هم که مینویسم و میام اینجا به قولی با دست پر بیام که خاطراتم توی یک پست واسه یه مدت طولانی مثلا مثل الان که نزدیک به 5 ماهه میگذره ، باشه !

دلیل اولش خودم و پرهام هستیم !

 میگم خودم، چون اگر بخوام همه چیز رو اینجا بنویسم زمان کم میارم و یا شاید خیلیهاش خیلی حاشیه ای بشه !

میگم پرهام، چون دیگه از وقتی خوندن و نوشتن یاد گرفته میتونه بیاد و خاطراتی رو که ثبت کردم بخونه و واسه همین خاطر دوست دارم یه پست شامل خیلی چیزا باشه که مدام توی ذهنش تداعی بشه !

حالا دلیل دومش هم خواننده های همیشگی وبلاگمون هستند ،

 چه اونهایی که به قول من چراغ خاموش میان اینجا و چه اونهایی که میان و اعلام میکنن حضورشون رو ، یجورایی از تکرار و کلیشه به مرور خسته میشن و ممکنه که ما از دستشون بدیم و اینو دوست ندارم اصلا !


قطعا از زمانی که شدم مامان یک بچه محصل ، مسئولیتهام هم شد یک شکل دیگه !

پس یک مقدار زمان و شرایط رو بیشتر باید مدیریت کنم تا از طرفی به درس پرهام و حتی خودم 

لطمه ای نخوره !

در حقیقت همه اینها توجیحی بود برای دیر اومدنم به اینجا و اینکه تا تولد پرهام نشده (که همین عیدفطر هست ) خاطرات رو تا پایان هفت سالگی حالا چه بصورت نوشتاری و چه با تصویر به پایان برسونم ...

دلم گرفت یهو ...  


در ادامه مطلب کلی عکس از فروردین تا تیر که نبودم رو داریم !

اگه بیاید و ببینید که خوشحالمون میکنید. 


 نوروز 1393و هفت سین و پرهام با سبزه اش 


چهارم فرودین 1393 ، تله کابین


اون بالا بالاهای تله کابین که برف قشنگی هم می بارید 


دهم فرودین 1393 زیباکنار 


اولین تجربه روز معلم در مدرسه ، 13 اردیبهشت 1393




جشن الفبا ... جشن باسواد شدن ...
و خداحافظی با مدرسه و قدردانی از معلم بسیار زحمت کش و مهربون کلاس اول
30 اردیبهشت 1393
 
یک روز بعد از مسابقه شنا ، پرهام و بابا ، فدک31 اردیبهشت 1393


ای خداااا !
اینم که دیگه توضیح نداره ! معلومه دیگه !
باسوادی و هزااااار و یک درد ســــر !


یک عکس درخواستی از پرهام ، روی شنهای ساحل 
خرداد 1393 


 
دالفک ، پرهام و بردیا 
یک اردوی خوب ، بچه ها با مربی شنا


این هم پرهام در حالیکه با خواب دست و پنجه نرم میکنه ، اما مُصــــر
برای تماشای فینال جام جهانی 2014


جمع آوری میکروبها  و تماشای اونها زیر میکروسکوپ 
تیــــر ماه 1393



این هم نتیجه زحمات تقریبا 3 ساله پرهام و مربی گرامی 
...

 دوست دارم
همـــیشه اول سلامتی 
و بعد هم موفقیتت رو از خدا خواستم و میخوام ...


به امیـــــــد دیــــــدار ...

نظرات 2 + ارسال نظر
قطره پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 09:38 ق.ظ

مبارکت باشه پرهام عزیز
ایشالا تو دانشگاه بدرخشی

به امید خــــــــــــــدا

خاله اسی سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:03 ق.ظ

سلام، دقیقا دیروز بود که تو فکر وبلاگ پرهام و آتیلا بودم ، که خیلی وقته سر نزدم، گفتم شاید تو این مدت مطلب جدید گذاشتن و من خبر دار نشدم. خوبه که دوباره اومدی و نوشتی، از این به بعد مسؤلیتت زیاد تره، چون گل پسر میتونه بخونه ....
امیدوارم تو تمام مراحل زندگیش با موفقیت جلو بره و مامان و بابای مهربونش همیشه تکیه گاهش باشن و به پسرشون افتخار کنن.

قربون خاله افسانه گل و مهربون خودمون
ایشالا نی نی شما ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد